ارغوان جونارغوان جون، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

به رنگ ارغوان

خنده های عشقم

نفس مامان بزار از تغیراتت بگم. اینکه دیگه منومیشناسی و وقتی بهت شیر میدم زل میزنی نگام میکنی تا بهت لبخند بزنم تو هم برام غش غش بخندی .... اخ که چقدر قشنگ میخندی با اون لپای خوشگلت بی دندون!!!!! از خوابت بگم که حساب و کتاب نداره یه روز همش میخوابی یه روز دیگه کلا بیداری ولی شبا همیشه میخوابی قربونت برم .....بعضی روزا خیلی خسته میشم ولی فدای یه لبخند شیرینت واسه مامانی...... دیگه اینکه.... دوست داری باهات بازی کنیم و زل میزنی به ادمای اطراف .... قربونت برم .... قبلا زیاد تی وی دوست نداشتی ولی جدیدا  نگاه میکنی  ... روز به روز داری بزرگ میشی و روزا سری میگذره و من دلتنگ میشم واسه این روزای شیرین اما.... روزهای شیر...
25 مرداد 1392

مادرانه....

سلام  ارغوان جان ...دیگه کم کم حاضر شو که 1 ماه دیگه میای پیشمون . میای که بشی تمام زندگی من و بابا محمد..میای که خوشبختی مونو صدهزار برابر کنی .   داری روز به روز بزرگتر میشی. منم سنگین تر و راه رفتن برام سخت تر شده. ولی تمام این سختی ها برام لذت بخشه نفسم.   هفته پیش رفتم دکتر و تاریخ سزارینم و گفت 16 خرداد.من و بابا جون لحظه شماری میکنیم تا بیای و اون روی ماهتو ببینیم..بابا محمد و مامان جون و باباجون خیلی بهم کمک میکنن تا خسته نشم که هم من هم تو اذیت نشیم..اینطرف هممون مراقب تو هستیم تو هم مراقب خودت باش که داره کمکم انتظار به پایان میرسه . راستی دیروز من و تو بابایی 3 تایی رفتیم اتلیه وعکس قاجاری گرفتیم .حالا ...
22 مرداد 1392

از طرف بابا محمد واسه دخملیییییییییییییییییییییییی

سلام دختر نازم.بالاخره انتظار منو مامانت به اخر رسید و شما قدمای نازت و گذاشتی رو چشم ما و به دنیا اومدی.روز پنجشنبه 16 خرداد ساعت 8.40 صبح تو بیمارستان الغدیر. ایشالا همیشه سالم و سلامت باشی.خیییییییییییییییییییلی دوست داریم
22 مرداد 1392

خوش اومدی نفس

سلام عزیزدلم ...  همونطور که بابا محمد برات نوشته 5 شنبه 16 خرداد سال 92 (قشنگترین خرداد عمرم) بدنیا اومدی ..وای وقتی برای اولین بار بغلت کردم میخواستم بخورمت...وقتی برای اولین بار بهت شیر دادم حس قشنگی بود هیچوقت فراموش نمیکنم اون لحظه ها رو ....عاشقتم... دختر قشنگم دیگه شدیم 3 نفر ...از این بابت خیلی خوشحالم.  ارغوان من الان که دارم برات مینویسم 12 روزته ..بند نافتم روز 9 افتادو مارو خوشحال کردی خانومم...عاشق حموم و اب هستی  وقتی میری حموم ساکت ساکتی .الهی قربونت برم دختر قشنگم من و بابا محمد عاشقتیم دخترم....خدا همیشه پشت و پناهت باشه و تو رو برامون حفظ کنه....
22 مرداد 1392

26 روزگی

                  سلام دختر قشنگم ...الهی مامان قربونت بره...از روزی که اومدی حسابی مشغولمون کردی...از روزی که اومدی خوشبختی من و بابایی چند برابر شده...روزی هزار بار خدا رو شکر میکنم که همچین فرشته ای رو به ما هدیه کرده. من و بابایی فکر میکردیم خوشبختیمون کامله ... ولی وقتی اومدی تازه فهمیدیم کامل بودن خوشبختی رو.اللهی همیشه تنت سالم بشه.. هم خدا تو رو به ما ببخشه و هم سایه من و بابایی همیشه بالا سرت باشه.... الان که برات مینویسم 26 روزته .یعنی 26 روزه خدا یه فرشته به ما هدیه داده... چند روز دیگه 1 ماهت تموم میشه و مثل برق میگذره . من و بابایی روز به روز عاشق ترت میشیم.دیروز بابا محمد بهم گفت وقتی از سر کار میام تا ارغوان و میبینم تمام...
22 مرداد 1392

اولین مسافرت دخملم

ارغوان جونم اولین مسافرت تو هم رفتی ... تو 28 روزگیت .12تیر همه با هم رفتیم افتر روستای بابا بزرگ و مامان بزرگ.اونجا برات گوسفند قربونی کردن.ایشالا همیشه سالم وسلامت باشی زندگیم.اونجا انقدر هوا خنک بود که اصلا دوست نداشتیم برگردیم ولی به خاطر کار بابائی مجبور شدیم برگردیم.راستی طارن خونه بابا بزرگ هم رفتیم که اونجا انقدر سرد بود که یخ کرده بوذی.خییییییییییییییییییییییییییلی دوست دارم نفسم.
22 مرداد 1392

یک ماهگی

  عزیز دلم یک ماهگیت مبارککککککککککککککککککککککککک دیدی یک ماه از زمینی شدنت گذشت.... الان یک ماهه شدی یعنی یک ماهت تموم شد رفتی توی دو ماهگی .من و بابا جون برات یه جشن چند نفره گرفتیم.ایشالله 120 ساله بشی عزیز دلم... بابا محمد زحمت کشید برات کیک خرید و خونه مامان جون(مامان من) برات یه جشن کوچولو گرفتیم... ایشالله جشن بعدی پیش اون یکی مامان جون (مامان بابایی) برات میگیریم.شما تازه از خواب بلند شده بودی و شیر میخواستی وقتی شیر خوردی مثل دختر خوب ساکت بودی.... اوین جون و دایی و زن دایی هم خونه باباجون اینا بودن ... راستی چون دختر نازم نمیتونه شمع ها رو فوت کنه اوین جون بجاش برات فوت کرد... و کیک تو برید... الههی قربون جفتتون برم ... اوین خیل...
22 مرداد 1392

عاشقانه های من

ارغوان من .... تو یکی از چند تا دلیل زنده بودن  هستی برای من .مثل بابا محمد... تو حاصل یه عشق پاک و جاویدان هستی ارزو میکنم ...ارزو میکنم از ته قلبم که در اینده همچین عشقی رو تجربه کنی.تاریخ تولدت برام یکی از بهترین بهترین تاریخ های مهم زندگیمه... یا به عبارتی تاریخ تولد 2باره من و بابا.من تمام فصل ها و ماه ها رو دوست دارم . بهار و دوست دارم چون 2 تا از بهترین خاطره هاست.. چون هم سالگرد یکی شدن من و باباست .هم تو یعنی وجودم بدنیا اومدی...تابستان و دوست دارم چون تولد بابا محمد... زمستان و دوست دارم چون سالگرد ازدواجمونه...پس منتظر یه اتفاق خوب تو پاییزم..................
22 مرداد 1392

حموم چهل روزگی

عزیزم 40 روزگیتم سر شد و دیگه هممون راحت شدیم . مامان جون حمومت کرد و کلی این حموم هم دنگ و فنگ داشت ولی گذشت.... ایشالله همیشه تنت سالم و سلامت باشه ... الان که دارم برات مینویسم 8 روز گذشته .یعنی 48 روزته و داری مثل برق و باد بزرگ میشی ماشالله...نتونستم از حموم 40 عکس بندازم ولی این عکس حموم دیروزته یعنی 47 روزگی... چند روزه بعداز ظهر که بیدار میشی نمیخوابی تا اخر شب و همش میخوای شیر بخوری ..نوش جونت عزیزم .... وقتی هنوز نیومده بودی فکرشم نمیکردم انقدر بهت وابسته و دلبسته بشم الان میفهمم تو چه موجودی هستی واسه من .. خدایا مرسییییییییییییییی مرسی خدا جونم که همچین فرشته ای رو به ما دادی و خوشبختیمون با وجود این فسقلی هزار برابر کردی... ...
22 مرداد 1392

2 ماهگیییییییی

                             طلا خانوم من 2 ماهگی مبارک باشه عزیزم تولد 2 ماهگی تو 3 نفره گرفتیم چون هیچکدوم از بابا جون و مامان جونا تهران نبودن ...من و بابا محمد و ارغوان خانوم جیگر طلا بودیم... کیک و هم خودم درست کردم قیافه جالبی نداره ولی خیلی خوش مزه شده بود .. بابا میخواست بره بخره ولی خسته بود و من نزاشتم ...بجاش تولد 3 ماهگی یه کیک خیلی خوب میخریم برات... عشقم دیگه قشگ واسه ما میخندی ..و تو چشامون نگاه میکنی .وقتی برات حرف میزنیم برامون غش غش میخندی.. که این برای من بهترین و قشنگ ترین خنده دنیاست... طلا خانوم ...دیگه زل میزنی به من و از من  بازی میخوای هی خودتو برام لوس میکنی تا باهات بازی کنم . من با وجود تو و بابا محمد و ماما...
22 مرداد 1392